part 32
یوری = دکوری های اتاقتو ور ندار یه فکر خوب ...چون خونه جدیده به نظرمبهتره وسایلای جدید برا اتاقت بگیریم و این وسایلاتو هدیه بدیم ه کسایی که دوست دارن داشته باشنش ولی پول کافی ندارن ...منم وسایلای اتاقمو میخوام هدیه بدم ...
هان = فکر خوبیه ...
یوری = راستی اگه میخوای خونتو بزاری برا فروش با خیال راحت بزار که هم بتونی از پولش استفاده کنی و هم دیگه با من زندگی میکنی نیازی به اینجا نداری ...
هان = یوری ...تو بهترین ادمی هستی که تو زندگیم دیدم ..
/// ها چند قدمی جلو میره و به یوری نزدیک میشه و دستاشو اروم دور کمر یوری حلقه میکنه و به سمت خودش میکشه ...حلقه ی دستاشو محکم تر میکنه و یوری رو به اغوش گرم خودش دعوت میکنه ... یوری هم اونو رد نمیکنه و محکم بغلش میکنه ... قشنگ میتونست تپش قلبشو احساس کنه که هر لحظه سرعتش زیادتر میشد ...بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن با اینکه دلشون نمیخواست از هم جدا شن ولی خوب باید میرفتن ...مگه نه ///
یوری = خب ..بهتر بریم ///دستشو میاره جلو تا دست هان رو بگیره .//
هان = //دستشو محکم به دست یوری گره میزنه و به سمت ماشین راه میوفتن و وسایلاشونو میزارن تو ماشین و میرن سمت خونه ی فیلیکس و جونگین ...جونگینو و فیلیکسو میبینن که وسایلاشونو جمع کردن و دارن تو ماشین میزارن ...///نکته = فیلیکس و جونگین با ماشین فیلیکس میرن ....هان با ماشین خودش ....یوری هم با ماشین... خودش یوری هم با ماشین خودش ....هیون هم با ماشین خودش //
//همگی با هم به سمت خونه ی جدید یوری حرکت میکنن و بعد از 2 ساعت میرسن و به هان و یوری کمک میکنن تا وسایلاشونو تو خونه بزارن ..//
هیون = اوووووو....یوری چه خونه ای بابات برات خریده ...
جونگین = چه خوشگلههههه
فیلیکس = اینجا عالیه ...
هان = به به ....مهشره مهشره ...بی نظیره عالیه ..خدایا شکرت
یوری = //میخنده // خب بچه ها اینجا چهار تا اتاق داره یکیمون باید رو مبل بخوابه ...من حاظرم اینجا رو مبل بخوابم ...چون مبلش رو میشه جوری تنظیم کرد که حالت تخت رو بگیره ....بقیتونم تو هر کدوم از اتاقا که میخواید بخوابید ...
هیون = حله ....
جونگین = خدا رو شکر بلا خره میتونم تنها بخوابم ...
فیلیکس = ازادی ...
هان = موافقم ..
هان = فکر خوبیه ...
یوری = راستی اگه میخوای خونتو بزاری برا فروش با خیال راحت بزار که هم بتونی از پولش استفاده کنی و هم دیگه با من زندگی میکنی نیازی به اینجا نداری ...
هان = یوری ...تو بهترین ادمی هستی که تو زندگیم دیدم ..
/// ها چند قدمی جلو میره و به یوری نزدیک میشه و دستاشو اروم دور کمر یوری حلقه میکنه و به سمت خودش میکشه ...حلقه ی دستاشو محکم تر میکنه و یوری رو به اغوش گرم خودش دعوت میکنه ... یوری هم اونو رد نمیکنه و محکم بغلش میکنه ... قشنگ میتونست تپش قلبشو احساس کنه که هر لحظه سرعتش زیادتر میشد ...بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن با اینکه دلشون نمیخواست از هم جدا شن ولی خوب باید میرفتن ...مگه نه ///
یوری = خب ..بهتر بریم ///دستشو میاره جلو تا دست هان رو بگیره .//
هان = //دستشو محکم به دست یوری گره میزنه و به سمت ماشین راه میوفتن و وسایلاشونو میزارن تو ماشین و میرن سمت خونه ی فیلیکس و جونگین ...جونگینو و فیلیکسو میبینن که وسایلاشونو جمع کردن و دارن تو ماشین میزارن ...///نکته = فیلیکس و جونگین با ماشین فیلیکس میرن ....هان با ماشین خودش ....یوری هم با ماشین... خودش یوری هم با ماشین خودش ....هیون هم با ماشین خودش //
//همگی با هم به سمت خونه ی جدید یوری حرکت میکنن و بعد از 2 ساعت میرسن و به هان و یوری کمک میکنن تا وسایلاشونو تو خونه بزارن ..//
هیون = اوووووو....یوری چه خونه ای بابات برات خریده ...
جونگین = چه خوشگلههههه
فیلیکس = اینجا عالیه ...
هان = به به ....مهشره مهشره ...بی نظیره عالیه ..خدایا شکرت
یوری = //میخنده // خب بچه ها اینجا چهار تا اتاق داره یکیمون باید رو مبل بخوابه ...من حاظرم اینجا رو مبل بخوابم ...چون مبلش رو میشه جوری تنظیم کرد که حالت تخت رو بگیره ....بقیتونم تو هر کدوم از اتاقا که میخواید بخوابید ...
هیون = حله ....
جونگین = خدا رو شکر بلا خره میتونم تنها بخوابم ...
فیلیکس = ازادی ...
هان = موافقم ..
- ۷.۴k
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط